به گزارش مشرق، محمد مهدی عبدالله زاده نویسنده آثار دفاع مقدس از جمله زائرینی است که امسال توفیق حضور در مراسم راهپیمایی اربعین داشتند، در سومین قسمت از روایت خود از این سفر معنوی نوشتند:
صبح روز 21/7/98 وارد مرز مهران شدیم. هنگام پیاده شدن به نفر جلویی گفتم حالا صندلیات را درست کن. برادر محترم عمر سفرها کوتاه است و انسان بایست به فکر نفر پشت سر خودش نیز باشد. بنده خدا که متوجۀ اشتباهش شده بود، حرفی نزد زیرا از ابتدای سفر صندلیاش را تا انتها خوابانده بود تا راحت بخوابد. با حدود یک ساعت معطلی از آن گذشتیم. پارکینگهای آسفالت نشده و زبالههای فراوان سبب شده بود تا باد ملایمی که میوزید، اکثر افراد ماسک بزنند و هر طور شده برای فرار از آن موقعیت فکری بیندیشند. دوساعتی خاکخوردیم تا توانستیم به مقصد کاظمین حرکت کنیم.
هنوز نیم ساعتی به ظهر بود که در موکب امالبنین جلوی ماشینمان را گرفتند و گفتند تا ناهار بخورید اذان میشود و میتوانید نماز هم بخوانید. موکبی ساده بود، ولی پر از مهر و محبت. یکی از اهالی موکب پشت بلندگو مرتباً با لهجۀ عربی به فارسی خوشآمد گفته و تقاضا میکرد که همه نظافت را رعایت کنند. میگفت:« اینجا آب کم است نه زیاد! بفرمایید آب، چای، غذا و نمازخانه دست راست است.»
در قسمت پشت یکی از تانکرهای پلاستیکی آب وضو ترکیدگی ایجادشده بود و بهاندازۀ یک شیر سماور آب بیرون میزد. با آن آب وضو گرفتم. دو سه نفر بعد از من هم به سراغ همان آب برای وضو رفتند.
ناهار لوبیاپلو بود و چای ایرانی و عراقی هر دو آماده. به جهت احترام به عزیزان عراقی که بهجای شای میگفتند چای و اینکه چای ایرانی هم درست کرده بودند، گفتم عراقی میخواهم. چای عراقی خیلی پررنگ است و با شکر فراوان. در ادامه، سفر وقتی به موکب اهالی قطیف عربستان رسیدیم که منطقۀ شیعهنشین عربستان است، وقتی گفتم شای. گفت ایرانی یا عراقی؟ پاسخ دادم لا ایرانی و لا عراقی بل قطیفی. بندۀ خدا که نوجوانی بود با چند لاخ ریش از خنده ریسه رفت و من هم با وی خندیدم.
پیشنماز روحانی سید جاافتادهای بود. در بین دونماز از قول شهید مطهری نقل کرد که تجار ایرانی برای تجارت به نقاط مختلفی از جهان مثل چین مسافرت کردند. آنان تبلیغ مذهبی رسمی نداشتند، ولی رفتارشان طوری بود که دیگران را جذب اسلام میکرد. مثلاً در چین هنوز مسلمانان به وضو دستنماز و یا قبل از نماز جماعت، امام جماعت میگوید صف راست. ماهم بهعنوان شیعیان ایرانی حضرت علی (ع) باید سمبل نظافت و تمیزی باشیم.
در ردیف جلویی ما، دو دختربچۀ پنج و هفتسالۀ قمی همراه پدر و مادرشان هستند. لحظهای نیست که این دو بچه باهم بازی نکنند. نقاشی برای هم میکشند و به هم نمره میدهند. نان بیار کباب ببر، قایم باشک و حتی پُف به سروصورت هم و بوسیدن هم. سرانجام دیدم که یکی از آنها یکدستش را از آستین خارج کرد و زیر پیراهنش برد و به دیگری گفت من یک دست دارم. خواهر کوچکتر هم فوری خودش را یک دست کرد. آنها چند ساعت دوست عزیز و جانباز ما را اینگونه تماشا کرده بودند. حتی یکبار دیدم که یکی از آنها به بهانه رفتن بهطرف دیگر اتوبوس دستش را به آستین خالی و بالا زدۀ دوستمان زد تا ببیند چه خبر است. به نظرم رسید پدر و مادر این فرزندان اهل بگوومگو و جاروجنجال در خانه نیستند و برای همین بچههایشان دعوا کردن را یاد نگرفتهاند.
مثل سالهای قبل ایست و بازرسی و بگیروببندی وجود نداشت و اتوبوس ما تا نزدیک حرم رفت. ساعت 4 عصر به نیت زیارت دو امام بزرگوار حضرت موسی کاظم و حضرت جواد علیهماالسلام از ماشین پیاده شدیم و قرار شد بعد از نماز صبح در همان مکان حاضر باشیم. از خیابانی گذشتیم که دام زنده به مقدار زیاد برای فروش عرضه میشد و یا تعمیرگاه ماشین بود. به خیابان دیگری رسیدیم که مغازههای عادی در دو طرفش بودیم تا اینکه به حرم رسیدیم. کمی حرم را دور زدیم تا در دو طرف باب صاحبالزمان مکانی را برای استراحت پیدا کنیم.
در سولهای مستقر شدیم که 25 در 200 متر بود. کولهبارمان را به زمین گذاشته و برای زیارت رفتیم. در آنجا هرساله اینگونه است که کولهها رها میشوند و همه به هم اعتماد دارند. سرویسهای بهداشتی حرم کمی شلوغ ولی تمیز بود.
امام جماعت که سیدی خوشسیما بود بین دونماز بیش از بیست دقیقه به دو زبان عربی و فارسی سخن گفت. بند به بند حرفهای عربیاش را به فارسی میگفت بدون کموکاست. او گفت خداوند فرموده تعظیم شعائرالله و اربعین نیز از شعائرالله است. و زائر دارای شأن است.
بعد از زیارت باصفای دو امام بزرگوار از حرم بیرون آمدیم. دو طرف خیابان عریض آنجا و خیابانهای متصل به آن از موکبهایی عمدتاً ایرانی پوشانده شده بود و همۀ آنها مردم را به گرفتن شام و چای و شربت در آن هوای داغ دعوت میکردند. به محل استراحت رسیدیم. قرار شد دو ساعت بخوابیم و برای زیارت برویم. همینکه از خواب برخاستم دیدم فردی دست نابینایی را گرفته و میخواهد وی را به چادر بیاورد. به کمک فرد نابینا رفتم و او را به محل استراحتم آوردم. وقتی فهمید که فرد همراهم جانباز است باهم شروع به صحبت کردند و من گوش میدادم.
آن روشندل گفت وقتی به دنیا آمده نابینا بوده. چند سال است که خودش تنهایی به اربعین میآید. یک دنیا ناراحت است که دو سال اول را پیاده نرفته است. اربعین آمدن دعوت است و نه همت. خانمم هم نابیناست.
دوستم به وی گفت افرادی که با همسران معلول و جانباز زندگی میکنند دارای صفای باطن میشوند. همسرم دعا کرده بوده شریک زندگی آیندهاش جانباز باشد. هفته قبل خواب پیادهروی اربعین را دید. چیزی که با شرایط جسمیام قابلتصور نبود، ولی یکباره دیدم نمیشه به اربعین نرفت و به لطف خداوند توفیق حاصلشده و میشود.
برادر نابینا گفت خیلیها از دنیای ما بیخبرند و همینکه دستمان را میگیرند تا کمک کنند شروع به نصیحت میکنند که چرا تنها آمدی؟ اگر نمیآمدی بهتر بود! و از این حرفها و ما چارهای جز سکوت نداریم. به همه که نمیتوانیم بگویم نظرت برای خودت. مگر تو چقدر ما را میشناسی که به این راحتی نظر میدهی. من برای امام حسین(ع) طاقچه بالا میگذارم تا از او مزدبگیرم وگرنه اصلاً سفر اربعین برایم سخت نیست. بین اینهمه آدم همیشه نفراتی برای کمک وجود دارند. مادرمان میگفت خداوند سرما را اندازه پوشان میدهد.
دوستم به او گفت یکبار با دوست جانبازش، مرتضی کاشفی که دو چشمش را نیز در جنگ ازدستداده است در سفر زیارتی مشهد بود و از وی پرسید تحمل این وضعیت در اینهمه سال سخت نیست؟ آقا مرتضی جانباز 70% میگوید خیر و راحت است.
آن فرد نابینا از رفیق همراهم خواست تا دعا کند دخترش به کربلا بیاید. زیرا تاکنون به این زیارت نیامده خداوند وجود بچههای پیامبر را در کربلا گذاشته و زیارت کربلا توفیق میخواهد و نه پول! من هرسال شبهای احیا مشهد زیارت هستم. و نمیشود با این خانواده نبود. موقعی که عازم زیارت شدیم از دوستم خواست که از یک روز تا یک ماه برای پسر متأهل 32 ساله مرحومش که دو فرزند از وی باقیمانده از یک روز تا یک ماه نماز قضا بخواند.
وقتی ساعتی به اذان صبح برای بار سوم به حرم مشرف شدیم، صحن حیاط حرم و مسجد جوادین علیهماالسلام گوش تا گوش آدم زائر روی زمین خوابیده بودند. به دوستم گفتم امام خودشاناند و با امامشان راحتند. درد فراغ داشتهاند و آنچنان شوق وصل وجودشان را برگرفته که از خود بیخود شدهاند و ایکاش ما هم دمی اینجا در این حالت بودیم.
نزدیک اذان صبح خدام حرم با مهربانی و ادب زوار را از خواب بیدار میکردند تا محل برگزاری نماز صبح آماده شود.